دوست عزیزم سعید شریعتی بعد از دیدن فیلم «چ» در جشنواره فجر، نقد جامعه شناختی بر تلاش ابراهیم حاتمی کیا در ساخت فیلم را در صفحه فیس بوک خود انتشار داده است. متن پاسخ من به او در ادامه آمده است. پیشنهاد میکنم اگر آن سعید شریعتی را پیش از این مطالعه نکردهاید ابتدا آن را که در پایان همین پست آورده ام مطالعه بفرمایید:
سعید جان سلام،
بعد از آنکه تفسیر تو را از واقعه عاشورا شنیدم متوجه اهمیت بسیار زیادی که «زندگی» در چهارچوب فکری تو دارد شدم. و باید بگویم شیفتهی این طرز نگاه، و اهمیت بیکرانی که برای زندگی قائل هستی شدهام.
اینکه مسئله کردستان را از زاویه نگاه هانا و بر اساس «واقعیت امروز کودک کردستان» نگریستهای را هم بسیار ارج مینهم و به جِد اعتقاد دارم تا چنین نگاهی در حاکمیت ما حاکم نشود مشکل هیچ قومی در ایران حل نمیشود هیچ، حتی مشکل پایتخت نشینهای متوسط و ضعیف هم حل نخواهد شد. میدانی انگار «زندگی»، رنگ و بو و رقص و آواز، برای ما مرده است. شاید حاکمان ما بین تداوم انقلاب 57 و کردستانِ امروز هانا، ایرانِ امروز ما و زندگی به معنای واقعی آن تضادی میبینند و یا حداقل همراستایی و همپوشانی نمیبینند. پس من نیز معتقدم که به مسئله درست و خوب و حیاتیای اشاره کردهای.
اما با این حال سعید جان!
جواب تفریط هیچ گاه افراط نبوده است!
به نظر من در پس این حرفهای زیبایی که به زیبایی هم بیان کردهای، راه افراط را پیش کشیدهای. قرار نیست تک تک افراد، تمام بار مسئولیت جامعه را هر یک به تنهایی و بدون هیچ ارتباطی با سایر افراد جامعه به دوش بکشند. اگر حاتمی کیا راوی عباسها و حاج کاظمها و چمرانها و … هست، بگذار راوی همانها بماند. اگر امروز به زندگی نیاز داریم، لازم نیست برای هموار کردن راه زندگی، یاد عباس و چمران را فراموش کنیم. به جای آنکه از صدای عباس، حاتمیکیایی، بخواهی صدای هانا شود، کمک کن حاتمی کیای دیگری بیاید تا صدای هانا شود. که اگر غیر از این بود، تمام آنان که از دفاع مقدس چیزی میسازند باید کار خود را تعطیل کنند. و اصلا چرا تنها به حاتمی کیا میگوییم صدای هانا باشد؟ چرا رضا عطاران به جای «رد کارپت»ی که در اروپا پهن است از گلهای رنگارنگی که در دامن کردستان یا هر جای دیگری از این سرزمین پهن است فیلم نمیسازد؟ چرا به جای فیلمهای جور واجوری که میسازیم همه یک فیلم با مضمونی مشترک، «صدایی» مشترک، که از دردِ زندگی میگوید نمیسازیم؟ اما این میشود آیا؟ اصلاح مطلوب است که شود؟ خوب است یک تمام صداها و فیلمها و نقشها و قلمهای تاریخی و حماسی و عرفانی و اقتصادی و سیاسی و ورزشی و .. همه یکی شوند و بشوند صدای امروزِ هانا؟ صدای زندگی؟ صدای رقص و آواز و کودک هانا؟ آیا هانا به زندگیاش خواهد رسید؟
متاسفانه، نیاز امروز ما به زندگی از نیاز دیروز ما به گلوله کمتر نبوده و نیست! و از رهگذر فراموشی و حتی بالاتر از آن کتمان و انزجار از نیاز دیروز نباید مسیری برای رسیدن به نیاز امروز هموار کنیم که تلاشی بیهوده است. در جوامع پیشرفته غربی که توجه به زندگی در شکلی بسیار پیشرفتهتر، جدیتر و فراگیرتر از جامعهی ما نهادینه شده و توسط مردم و دولتها پیگیری میشود، هیچ گاه از یاد جنگاوران گذشته و احترامِ توأم با افتخارِ جنگاوران امروزشان کاسته نشده است.
برای رسیدن به «واقعیت امروز»، لازم نیست «اسطوره دیروز» را بکُشیم. امری که همیشه عادت ما ساکنان ایران زمین بوده است. و تا «اسطوره دیروز» را ارج ننهیم «واقعیت امروز» ارجی نخواهد یافت. و قرار نیست یک نفر در کشور 70 میلیونی ما هر دوی آنها را با هم پوشش دهد. چمران حاتمی کیا، یا چمران خمینی، یا چمران بازرگان، یا چمران صدر، هر کدامشان که شکست بخورد، کودک هانا دوباره باید دست به سلاح برد! بگذار اسطورهی قهرمان ما اسطوره و قهرمان بماند و بگذار راویها روایتشان کنند. اما برای درد کودک هانا هم راویای جستجو کنیم که او واقعیت امروز ماست. او نیاز امروز ماست.
سعید جان!
قلم زیبای تو به جای آنکه سد راهی باشد برای ابراهیم، میتواند راه گشایی باشد برای هانا. قصه «پاوه هانا» از قصه «پاوه چمران» جدا نیست. خطاست اگر گمان کنیم با قربانی کردن پاوه چمران، و چال کردن او در گودالی به عمق همان «یک هفته و یک ماه و دو ماه و دو سال و ده سال» نوبت به قصهی هانا میرسد. اینگونه نه تنها پاوهی چمران را زبح میکنیم که پاوهی هانا را هم به سلاخی بردهایم. بگذار اسطوره و راویانش باقی بمانند، اما اجازه نده تا با فریادِ قصه اسطورهها، روایت قصهی هاناها به گوش نرسد.
***
نمایی از فیلم «چ»
نوشته سعید شریعتی خطاب به ابراهیم حاتمی کیا در نقد فیلم «چ»:
https://www.facebook.com/shariati/posts/10152183611225606
ابراهیم جان سلام!
دیشب «چ» را دیدم.
راست میگویی! قصه کردستان، اندوه پاوه، داغ اورامانات فراموش ناشدنی است.
قصه کردستان اما قصه «چ» نیست. «پاوه چمران»، «پاوه وصالی»، «پاوه عنایتی» اینها شاید حکایت یک هفته و یک ماه و دو ماه و دو سال و ده سال کردستان باشد. اما قصه کردستان «پاوه هانا»ست.
کردستان هانا، تکهای از بهشت خداست که زمهریرش کردهاند. سالهای سال است که «هانا» کودک کردستان را در آغوش گرفته از دامنههای آرارات تا درههای زاگرس تا جلگههای دجله گاهی به سر میزند و شیون «اویس» میکند و گاه صورت میخراشد و «چاوکم، گیانم، عزیزکم» گویان مصیبت «سیروان» را ضجه میزند.
سالهاست که «هانا» فریاد میزند که کودکان کردستان به آواز لالایی و روله روله مادران خو دارند و از صدای مسلسل مصطفاها و عبداللهها و صادقها و عبدالرحمانها تنشان میلرزد. پیران کردستان دوست دارند خاطره ترانه «غمهگین و دل پشیوم» علی اصغر کردستانی را برای دختران و پسرانشان روایت کنند تا غریو مهیب دوشکای علیاصغر وصالی را و آرپیجی دکتر عنایتی را.
ابراهیم جان!
به چمران خمینی یا چمران بازرگان یا چمران صدر یا چمران چمران کاری ندارم اما چمران حاتمیکیا شکست خورد. شکست خواهد خورد. نه از دنائت عنایتی و نه از مقاومت وصالی. چمران تو در برابر آن پیرزن کرد که چشمهایش از اشک برای رولهاش سفید شده و با تمام وجود برای پارهتنش زار میزد شکست. چمران حاتمیکیا از هروله هانا میان سیروان و اویس شکست خواهد خورد.
ابراهیم جان!
میدانم پروژههای بزرگ سینمایی سرمایهگذار میخواهد و سرمایهگذار «چ» میخواهد با هنر تو به من بفهماند که «خط مذاکره با دشمن» شکست خورده است و این «خط مقاومت» است که با بلند کردن یک عصا و صدور یک پیام دشمن را میتاراند.
من اما به اندازه تو باهوش هستم که بفهمم که نسبت «واقعیت امروز» با «اسطوره دیروز» چیست.
چمران حاتمیکیا اسطوره دیروز است که شکست میخورد و فکر میکند علت شکستش تعلقات دنیا و نساء و بنون و قناطیر مقنطره است. همانها که لب ساحل فلوریدا جایشان گذاشت و هشت میلیمتریشان را هم نابود کرد و به سوی لبنان پرواز کرد. اما باز فکر میکند علت شکستش وسواس خناس عنایتی است.
اما «واقعیت امروز» کودک کردستان است که در دامان هانا بزرگ شده و زندگی را با همه زیباییهای رقص و رنگ و آواز، کوه و چشمه و برف، جنگل و جلگه و مرتعِ، عشق و زندگی و فرزند و همسر و برادر دوست دارد. زندگی را با همه تعلقاتش دوست دارد و میخواهد زندگی کند.
ما سیاستمداران و جنگاوران و دولتمردان کاری برای کردستان نکردیم. چمران و بروجردی که نامشان بلند و ذکرشان به خیر و یا لیتنا کنا معهم، خواستند و نشد.
یونسی و اویسی و شیخ عطار و جلاییپور و غرضی و رحیمی و رمضانزاده و نجار هم نتوانستند.
آن فلاکت زدههایی هم که روی خون جوانان کرد قمار کردند و میکنند تا با وعده سر خرمن ساختن «ملت» برای کردستان برای خود «دولت» بسازند تا بر گرده مردم بنشینند هم نتوانستند و نخواهند توانست.
ابراهیم جان!
چشم امید کردستان به شما هنرمندان است که راوی زندگی باشید، راوی رنگ، راوی رقص، راوی آواز.
اسطورهها از ص مثل صلاحالدین تا چ مثل چمران در لالاییهای هانا نسل به نسل و سینه به سینه روایت خواهد شد.
شما بهتر است راوی «کردستان هانا» باشی که واقعیت امروز است.
کوچک و دوستدارت
سعید شریعتی