در پاسخ به پرسشی که در پست «پرسشی در خصوص “نسبت اخلاق اسلامی با اخلاق لیبرالی”» مطرح شده بود جناب دکتر نراقی لطف کردند و پاسخ زیر را ارسال داشتند. ضمن تشکر فراوان از جناب استاد، پاسخ ایشان را برای علاقمندان در اینجا میآورم:
در حدی كه من میفهمم، مؤمنان حداكثر وظیفهای كه دارند ابلاغ كلام حق و ورود به جدال احسن است. نحوه پذیرش و تصدیق حقایق دینی و معنوی به اندازه خود آن حقایق مهم است. در قلمرو دین و معنویت آن حقیقتی از سالك دستگیری میكند كه با جان او درآمیخته باشد. التزام صوری و شكلی به آن حقایق و توقف در زبان و ظاهر چه بسا در كار امور دنیوی از فرد گره گشایی یا اسقاط تكلیف كند، اما در سیر اطوار معنوی و در فردای قیامت از كسی دستگیری نخواهد كرد.
جامعه دینی به معنای اصیل آن جامعهای است كه به انسانها مجال میدهد حقایق دینی و معنوی را به صرافت طبع و به دل و جان بپذیرند، و از این راه بواقع به خداوند نزدیك شوند. بزك كردن ظاهر به قیمت تباه كردن باطن قربانی كردن لب در پای قشر است. اگر اختیار شرط ایمان آوردن و ورود به طریق حق نبود، خود خداوند بهتر میتوانست انسانها را به جبر به طریق حق درآورد. رسالت پیامبران هم ابلاغ پیام بود، تصدیق یا تكذیب با خود مردم بود. خداوند هم به جای آنكه انسانها را به جبر به طریق حق درآورد بر خود فرض كرد كه برای ایشان حجت اقامه كند تا در فردای قیامت حجتی علیه او نداشته باشند.
در هر حال، به گمانم بر مؤمنان فرض است كه كلمه طیبه حق را با حجت و در ضمن جدالی احسن بر دیگران ابلاغ كنند، اما تصدیق یا تكذیب آن پیام امری است میان فرد و خدای او. من اگر امری را ناحق می دانم، بر من فرض است كه از ارتكاب آن بپرهیزم، و نیز اخلاقا موظفم كه به قدر فهم و توانم آن نظر را با دیگران درمیان بگذارم. اما حق ندارم در زندگی ایشان دخالت كنم و ایشان را به آنچه من حق می دانم نه آنها اجبار كنم. البته اگر باور یا عمل ناحقی زیان اخلاقا ناموجهی بر كس یا كسانی وارد می آورد، جامعه می تواند منع اخلاقی را با منع قانونی همراه كند، اما در غالب موارد مسائل اعتقادی و ایمانی از این جنس نیست.
مطالب مرتبط: